---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- دیشب تولده دایی جعفر (دایی من) بود. زن دایی زنگ زد و گفت بیایین باهم بریم پارک دور هم باشیم. خلاصه من و پسرک و باباش و مامانم و یاسین به اتفاق عمه رویا و دخترکش تارا جون رفتیم. برای دایی کیک گرفته بودند و یه تولد کوچولوی خانوادگی برگزار کردیم و بعدشم شام خوردیم و خلاصه کلی خوش گذشت. بعداز کلی عکسهای سلفی گرفتن کودک درونمون هم فعال شد و رفتیم تاب بازی و سرسره بازی یه کم هم بدمینتون بازی کردیم. لواشک خوشمزه منم یه سری چرت زد بعدش هم بیدار شد و از بغل این یکی به بغل اون یکی پاس داده میشد و همه یه گ...